بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

چکیده ای از شیطنت های بهار

بهار جونم 7 امین دندونش دراومد و ما دیر فهمیدیم. از بالا سمت چپش چهارمین دندون مشاهده شد. اما این چند وقت نتونستم عکس های مناسبی از بهاری بگیرم، بعلت شیطنت فراوان و کند بودن سرعت عکس گرفتن موبایلم، با هر تکون هم که عکس هاش تار میشه. تو این چند وقت عکس های کم کیفیتی ازش گرفتم که تصمیم گرفتم همونها رو بذارم تا شما هم بفهمید چقدر شیطونه این جیگر!! بهار در حال کاراته کاری با غذا   بعد از خوردن دو لقمه از جاش بلند میشه و میخواد خودش رو پرت کنه پایین   عاشق کلاه باباشه   اینجا هم ذوق جلیقه تازه اش رو داره(کادو دختر عمه ام )   بهار روابط اجتماعیش من رو شگفت زده کرده با بچه های بزرگتر از خو...
12 بهمن 1391

آخرین بزرگ رفت

بزرگ بود، مادری بود بزرگ!! بهارم اولین بار که او را دید، چه خوب فهمید که چه بزرگ است و قدیمی، با احتیاط به چین و چزوک هایش دست  کشید و با عشق به او نگاه می کرد!! انگار پهنای آسمان را در عمق چشمانش به وضوح می دید. گذشت روزهای خوشی که او شیر می دوشید و برای ما صبحانه ای با نان گرم و چای تازه دم با طعم تازگی و محبت در سفره ای کوچک پهن میکرد. چه ساده زندگی کرد و چه ساده و بی آلایه مرد. چقدر دلم گرفته، قرار بود یک هفته دیگر به شهرم روم، قرار بود یک عمر خاطره را با او قسمت کنم، قرار بود غذایی باب میلت در روز تولد بهار پخته شود، قرار بود، قرار بود و .... (بهار وقتی تقریبا 4 ماهه بود) اما خدا به برنامه های ما کاری ندارد، اراده ا...
11 بهمن 1391
1